مطلب خیلی مفیدی هست تا آخر بخوانید و در آن تفکر کنید تمرین کنید

و در راه درست و نزدیک شدن به خدا و اهل بیت استفاده نمایید

 

بدون بدن بودن از طریق مشاهدهء درست بدن حاصل میشود و رها شدن از افکار هم از طریق مشاهدهء درست افکار امکان پذیر است.به طور کلی مهمترین اصل در سیر و سلوک معنوی مشاهده کردن درست است. و ما باید با آگاهی به بدن،ذهن و احساسات توجه کنیم.به ارتعاشات ذهنی توجه کنیم که چگونه از ضمیر ما جریان پیدا میکنند.درست مانند کسی که در کنار رودخانه نشسته است و به جریان آب نگاه میکند ؛ همین گونه کنار ذهنتان بنشینید و مشاهده کنید .یا همانند شخصی که در جنگل نشسته است و از بالای درختان به پرندگان در حال پرواز نگاه می کند،شما هم به افکارتان نگاه کنید. یا چون کسی که به باران مینگرد و به ابرها توجه میکند شما هم ابرهای ذهنتان که در آسمان سرتان در حال حرکتند نگاه کنید.در سکوت باستید و پرواز پرندگان فکر و جریان رودخانه ذهن را نگاه کنید و در این حالت هیچ کاری نکنید،دخالتی در این جریانات نکنید و اصلاً توقفی بهشان ندهید.آنها را سرکوب نکنید و اگر فکری می آید متوقفش نکنید و اگر فکری نیست سعی نکنید فکر جدیدی خلق کنید و تنها یک مشاهده گر باقی بمانید.در این مشاهدهء ساده خواهید دید که شما و افکارتان از هم مجزا هستید.این نکته را تجربه خواهید کرد که آن شخصی که مشاهده گر افکار است از خود آن افکار مجزاست و کاملاً با آنها متفاوت است.همین که به این مسئله واقف شویم آرامش عجیبی بر زندگی شما سایه خواهد افکند چون متوجه خواهید شد که دیگر هیچ ناراحتی و نگرانی ندارید.میتوانید در میان انواع ناراحتی ها و التهاب ها باشید ولی این ناراحتی ها مال شما نخواهند بود و یا هر نوع مشکلی که وجود داشته باشد دیگر با شما کاری ندارد.میتوانید پر از افکار باشید ولی کاملاً از آنها متمایزید.اگر شما آگاه شوید که افکارتان نیستید،این افکار ضعیف و ضعیف تر میشوند و به مرور موجودیّت خود را از دست میدهند.افکار به این دلیل قدرتمند هستند که ما می اندیشیم که آنها به ما تعلق دارند.مثلاً در جر و بحث با دیگران می گویید"فکر من این است"،در صورتیکه هیچ فکری متعلق به شما نیست.تمام این افکار با شما متفاوتند و شما از آنها مجزا هستید پس فقط مشاهده گر آنها باشید.

* برای اینکه این مطلب بیشتر برایتان جا بیفتد یک داستان نقل میکنم :

شاهزاده ای بود که شاگرد بودا شده بود و در همان روز اول بودا به او گفت:به شهر برو و در فلان خانه را بزن و برای غذا از آن خانه گدایی کن.شاهزاده هم همین کار را کرد و برگشت ولی پس از بازگشتن به بودا گفت:مرا ببخشید ولی من دیگر به آن خانه نمی روم.بودا از او پرسید چه اتفاقی افتاده است؟ آن مرد جواب داد:من قبل از اینکه به آن خانه برسم همه اش فکر میکردم که چه غذایی دوست دارم و وقتی که به در آن خانه رسیدم، خانم صاحبخانه درست همان غذایی را که دوست داشتم آماده کرده بود.من خیلی متعجب شدم ولی این مسئله را به حساب تصادف گذاشتم. و بعد که غذا را خوردم به ذهنم رسید که من بعد از غذا معمولاً استراحت میکنم . درست در همان لحظه خانم صاحبخانه گفت:ای برادر اگر دوست داری که بعد از غذا استراحت کنی من خوشحال میشوم تا در خانهء من باشید چون خانهء من با وجود شما پاکسازی خواهد شد.با خودم فکر کردم که این هم تصادفی است و وقتی دراز کشیدم درست در زمانی که فکر کردم این تخت خواب و این خانه هیچ کدام مال من نیست و من دارم در یک جای غریبه استراحت می کنم،خانم صاحبخانه از پشت سرم گفت:این تخت خواب نه مال من است نه مال شما و این خانه نیز نه مال من است نه مال شما.اینجا بود که من واقعاً ترسیدم.خیلی سخت بود تا این مطلب را باور کنم که همه چیز اتفاقی باشد و آن موقع بود که از آن خانم پرسیدم:آیا افکار من به شما میرسد و از امواج فکر من آگاه میشوید؟آن خانم توضیح داد که به دلیل مدیتیشن های مداوم افکارش متوقف شده و خیلی راحت میتواند افکار دیگران را ببیند.در ایل لحظه من واقعاً حیرت کردم و دوان دوان از آنجا دور شدم.لطفاً مرا ببخشید ولی من دیگر نمی توانم فردا به آنجا بروم.بودا پرسید:چرا نمیتوانی؟ و آن مرد جواب داد:خواهش میکنم از من سوال نکنید و مرا هم دیگر به آنجا نفرستید.ولی بودا دوباره از او سوال کرد و بالأخره با اصرار بودا آن مرد گفت:دیدن آن زن زیبا افکار در ذهن من ایجاد کرد و او هم به راحتی میتوانست افکار مرا بخواند.حالا من چگونه میتوانم دوباره او را ببینم؟بودا گفت که تو باید دوباره به آنجا بروی این قسمتی از مدیتیشن تو است،فقط به این طریق تو میتوانی از افکارت آگاه باشی.به اجبار بودا آن مرد مجدداً به آن خانه رفت ولی دیگر آن مرد قبلی نبود و در واقع روز اول که به آنجا رفته بود تمام راه را در خواب بود زیرا از افکاری که در سرش میگذشت آگاه نبود.روز دوم با آگاهی این راه را میپیمود،یعنی میتوانست به افکارش نگاه کند زیرا از افکارش میترسید و وقتی که قدم به خانهء آن زن گذاشت تمام توجهش را به درونش معطوف کرد.زیرا بودا به او گفته بود فقط به درون خودت نگاه کن و کار خاصی انجام نده و به هر فکری که از سرت میگذرد نگاه کن.وقتی که شروع به مشاهدهء خودتان کنید دو جریان انرژی در شما شروع به حرکت میکنند ؛ یکی همان کاری که قصد انجام دادنش را دارید و دیگری فقط انرژی مشاهده گر است.وقتی شاگرد بودا در روز دوم در منزل آن زن مشغول خوردن غذایش بود این دو جریان وجود داشت ؛ یکی مربوط به شخصی بود که مشغول خوردن غذا بود و دیگری مربوط به شخصی بود که در درونش در حال مشاهده کردن بود.آن شخص مشاهده گر شما هستید و شخص انجام دهنده شما نیستید و شاگرد بودا هم وقتی مشاهده کرد بسیار متعجب شد و شادان و خندان به نزد بودا برگشت و گفت:بسیار عالی است من یک چیز بزرگ کشف کردم،من دو تجربهء مجزا داشتم.یک تجربه مربوط به زمانی بود که من کاملاً به افکار خود آگاه بودم و افکار من متوقف شدند،وقتی با آگاهی به درون خود نگاه می کنم افکار متوقف میشوند.تجربهء دوم زمانی است که افکار متوقف میشوند،در آن موقع است که در میابیم که انجام دهنده و مشاهده کننده متفاوت از هم میباشند.بودا گفت:این کلید اصلی عرفان است و شخصی که این کلید را پیدا کند،همه چیز را پیدا کرده است.


گروه شیطان ستیزی افکار ,بودا ,مشاهده ,خانه ,درست ,نکنید ,نگاه کنید ,شاگرد بودا ,خانم صاحبخانه ,انجام دهنده ,افکار متوقف منبع

مشخصات

تبلیغات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

املاک شمشیری آموزش تعمیرات موبایل اتوماسیون صنعتی زیمنس آنجل دروید│بازی اندروید و برنامه اندروید